ناحیتی است از آن این سوی رودیان به گیلان. (حدود العالم). دهی است از دهستان رحمت آباد بخش رودبار شهرستان رشت واقع در 21هزارگزی شمال خاوری رودبار و 7 هزارگزی راه عمومی عمارلو با 215تن سکنه. آب آن از سیاهرود پاچل و محصول آن غلات و برنج و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. از دو محل بنام درومحله و کشکجان تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
ناحیتی است از آن این سوی رودیان به گیلان. (حدود العالم). دهی است از دهستان رحمت آباد بخش رودبار شهرستان رشت واقع در 21هزارگزی شمال خاوری رودبار و 7 هزارگزی راه عمومی عمارلو با 215تن سکنه. آب آن از سیاهرود پاچل و محصول آن غلات و برنج و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. از دو محل بنام درومحله و کشکجان تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان کران بخش مرکزی شهرستان نوشهر واقع در 4هزار و پانصد گزی جنوب باختری نوشهر و سه هزار و پانصد گزی جنوب شوسۀ نوشهر به چالوس با 550تن سکنه. آب آن از رود خانه کشک رود و راه آن مالرو است در تابستان عده ای از سکنه به ییلاق زانوس واطاق سرا می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان کران بخش مرکزی شهرستان نوشهر واقع در 4هزار و پانصد گزی جنوب باختری نوشهر و سه هزار و پانصد گزی جنوب شوسۀ نوشهر به چالوس با 550تن سکنه. آب آن از رود خانه کشک رود و راه آن مالرو است در تابستان عده ای از سکنه به ییلاق زانوس واطاق سرا می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان یامچی بخش مرکزی شهرستان مرند واقع در 18هزارگزی باختری مرند و پانصد گزی شوسۀ خوی به مرند دارای 2892تن سکنه. آب آن از رودخانه و قنات و راه شوسه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان یامچی بخش مرکزی شهرستان مرند واقع در 18هزارگزی باختری مرند و پانصد گزی شوسۀ خوی به مرند دارای 2892تن سکنه. آب آن از رودخانه و قنات و راه شوسه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
کنایه از قطرات باران: ز دست بخشش او حاکی است اشک سحاب ز حزم محکم او راوی است سنگ جبال. انوری (از آنندراج). اشک ابر. اشک نیسان. و رجوع به اشک و اشک نیسان شود
کنایه از قطرات باران: ز دست بخشش او حاکی است اشک سحاب ز حزم محکم او راوی است سنگ جبال. انوری (از آنندراج). اشک ابر. اشک نیسان. و رجوع به اشک و اشک نیسان شود
آش جو. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). هرگاه در کتب طب کشکاب مطلق گویند مراد کشکاب جو باشد و اگر کشکاب از چیز دیگر گفتن خواهند کشکاب را بر آن اضافه کنند مثلاً کشکاب گندم و جز آن گویند. (از یادداشت مؤلف). کشکبا. کشکاو: شکر هر چند خوش دارد دهانرا نه چون کشکاب سازد خستگانرا. (ویس و رامین). کشکاب سرطان با آب انار سود دارد (در علاج یرقان که از آماس جگر و از گزیدن جانوران تولد کند). (ذخیرۀ خوارزمشاهی). پختن کشکاب چنان باید که یک پیمانه کشک جو باشد و بیست پیمانه آب ومی پزند تا به پنج پیمانه باز آید و آنچه رقیق تر باشد از وی بپالایند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اگربیمار از ماء العسل نفور باشد و یا اگر اسهال از حدمی گذرد بعوض ماء العسل کشکاب یا گندم آب باید داد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اگر قوت ضعیف باشد اندکی کشکاب دهند و کشکاب از کشک و نخود پزند نیما نیم یا دو بهر کشک. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). دفع مضرت شراب ممزوج رابا آب بیامیزند کشکاب خورند. (نوروزنامۀ خیام). گفته بودی که کاه و جو بدهم چون ندادی از آن شدم در تاب بر ستوران و اقربات مدام کاه کهتاب باد و جو کشکاب. انوری. آنها که ز تیر و تیغ می نگریزند از هیبت کشکاب تو خون می میزند.؟ (از المعجم شمس قیس ص 370). بجهت خوردن بیمار که کشکاب سازند از آن جو اختیارکنند که سفید بود. (فلاحت نامه)، کشک با آب سائیده که نان در آن ریزند و ترید کرده خورند. (از ناظم الاطباء)، ماء الشعیر. آب جو. (از ناظم الاطباء)، آش حلیم (هلیم) است. (از مخزن الادویه)، در عبارت ذیل از سفرنامۀ ناصرخسرو این کلمه آمده است اما معلوم نیست که کدام معنی مراد اوست: و این تنیس جزیره ای است و شهری نیکو... و آنجا در تابستان در بازارها کشکاب فروشند که شهری گرمسیر است و رنجوری بسیار باشد. (سفرنامه چ دبیرسیاقی ص 46)
آش جو. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). هرگاه در کتب طب کشکاب مطلق گویند مراد کشکاب جو باشد و اگر کشکاب از چیز دیگر گفتن خواهند کشکاب را بر آن اضافه کنند مثلاً کشکاب گندم و جز آن گویند. (از یادداشت مؤلف). کشکبا. کشکاو: شکر هر چند خوش دارد دهانرا نه چون کشکاب سازد خستگانرا. (ویس و رامین). کشکاب سرطان با آب انار سود دارد (در علاج یرقان که از آماس جگر و از گزیدن جانوران تولد کند). (ذخیرۀ خوارزمشاهی). پختن کشکاب چنان باید که یک پیمانه کشک جو باشد و بیست پیمانه آب ومی پزند تا به پنج پیمانه باز آید و آنچه رقیق تر باشد از وی بپالایند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اگربیمار از ماء العسل نفور باشد و یا اگر اسهال از حدمی گذرد بعوض ماء العسل کشکاب یا گندم آب باید داد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اگر قوت ضعیف باشد اندکی کشکاب دهند و کشکاب از کشک و نخود پزند نیما نیم یا دو بهر کشک. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). دفع مضرت شراب ممزوج رابا آب بیامیزند کشکاب خورند. (نوروزنامۀ خیام). گفته بودی که کاه و جو بدهم چون ندادی از آن شدم در تاب بر ستوران و اقربات مدام کاه کهتاب باد و جو کشکاب. انوری. آنها که ز تیر و تیغ می نگریزند از هیبت کشکاب تو خون می میزند.؟ (از المعجم شمس قیس ص 370). بجهت خوردن بیمار که کشکاب سازند از آن جو اختیارکنند که سفید بود. (فلاحت نامه)، کشک با آب سائیده که نان در آن ریزند و ترید کرده خورند. (از ناظم الاطباء)، ماء الشعیر. آب جو. (از ناظم الاطباء)، آش حلیم (هلیم) است. (از مخزن الادویه)، در عبارت ذیل از سفرنامۀ ناصرخسرو این کلمه آمده است اما معلوم نیست که کدام معنی مراد اوست: و این تنیس جزیره ای است و شهری نیکو... و آنجا در تابستان در بازارها کشکاب فروشند که شهری گرمسیر است و رنجوری بسیار باشد. (سفرنامه چ دبیرسیاقی ص 46)
کشک با آب ساییده که نان در آن ترید کنند و خورند، آش جو که بیماران را دهند: (گفته بودی که کاه و جو بدهم چون ندادی از ان شدم در تاب)، (بر ستوران و اقربات مدام کاه کهتاب باد و جو کشکاب) (انوری)، آب جو ما الشعیر
کشک با آب ساییده که نان در آن ترید کنند و خورند، آش جو که بیماران را دهند: (گفته بودی که کاه و جو بدهم چون ندادی از ان شدم در تاب)، (بر ستوران و اقربات مدام کاه کهتاب باد و جو کشکاب) (انوری)، آب جو ما الشعیر